صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

فرشته كوچك من

تولد یکسالگی

سلام دردونه من پسرم به مناسبت یک ساله شدنت یه جشن کوچولو خانوادگی گرفتیم که خانواده من و بابایی بودن.ایشالله اگه سالهای بعدی خونمون بزرگتر شدجشن تولدت رو مفصل تر میگیرم. شما اینقده غر غرو شده بودی اون شب که ما نتونستیم یه عکس درست ازت بگیریم بابایی باید دستاتو نگه میداشت تا کلاهتو برنداری یا دست به کیک نزنی.البته تقصیری هم نداری الان کوچولی از جشن و تولد و مهمونی ...چیزی متوجه نمیشی عزیزم.   بقیه عکسها در ادامه مطلب       ...
8 اسفند 1391

یکسالگی و...

سلام میوه زندگیم صدرای عزیزم یکساله شدی یک سال از روزی که اولین بار دیدمت صداتو شنیدم وبغلت کردم گذشت.تو این یک سال نفس به نفس با تو بودم .عزیزم تو میوه زندگی من و بابایی هستی با اومدن تو همه چی خیلی قشگتر شد و از این بابت هر روز خدارو شکر میکنم. این یک سال خیلی خیلی زود گذشت ماشالله الان دیگه مردی شدی دیگه قشنگ میتونی راه بری چهارمین و پنجمین دندونتم داره درمیاد.چند روز پیشم برای اولین بار موهاتو کوتاه کردیم. واکسن دوازده ماهگیتم زدیم خداروشکر خیلی خوب بود و اصلا اذیت نشدی. چکاپ یکسالگی: وزن:10 کیلو و300 گرم قد:cm76 نمیدونم چرا این ماه قدت رشد نکرد برای همین دکتر شربت کلسیم بهت داد.   عکسها...
8 اسفند 1391

تشکر ویژه از خاله سارا

سلام عزیزم خاله سارای مهربون مثل همیشه به ما لطف داشته و تو وبلاگ کیان جون تولد شمارو به من تبریک گفته ازش ممنونم چون خیلی خیلی منو خوشحال کرد.سارا و کیان جونی دوستتون دارم. اینم وبلاگ کیان عسله: ninimylove.niniweblog.com   ...
5 اسفند 1391

دعوت به مسابقه

سلام عزیز دلم خاله سپیده مارو به یه مسابقه دعوت کرده که سوالش اینه: هدفتون از ساخت این وبلاگ چیه؟ من از فبل از بارداریم دوست داشتم که خاطراتتو بنویسم مثلا توی دفتر که برات یادگاری بمونه ولی بعدش که با نی نی سایت و نی نی وبلاگ آشنا شدم دیدم اینجوری بهتره هم دفتر خاطرات میشه  برات هم یه آلبوم .این وبلاگ و ساختم که خاطراتت و اتفاقای مهم زندگیت و....بنویسم واز هر زمان که تونستی خودت این ثبت خاطراتتو ادامه بدی و بنویسی ایشالله. در ضمن باید سه تا از دوستامو به این مسابقه دعوت کنم البته خیلی از دوستام قبلا دعوت شدن .دوستایی که دعوت میکنم : پگاه مامان رادین جون شایسته مامان نیکادل جون سارا ماما...
24 بهمن 1391

آمیتیس.صدرا.کیان...

سلام پسر گلم پ نجشنبه پیش (5 بهمن) خاله سارا و خاله سحر از همکارای من با نی نی های نازشون کیان جون و آمیتیس جون اومده بودن خونه ما.یادش به خیر بیشتر از یکسال پیش تو شرکت هر سه مون باردار بودیم و حالا شما وروجکا همبازی هم شدین.کیان جون که ماشالله خیلی اقاست و تازه یاد گرفته وایسه همش در تعجب بود قربونش برم همش به تو وآمیتیس هاج و واج نگاه میکرد کلا پسر اروم و نازیه.امتییس خوشگله هم که ماشالله با اینکه دختره از شما دو تا پسر شیطونتر و بلاتره تند تند راه میرفت این ور و اون ور یه چیزایی هم تازه یاد گرفته بود و حرف میزد. با اینکه همش حواسمون به شما ها بود و باید مواظب بودیم که شماها کاری نکنید ولی بازم خیلی خوش گذشت و خوب بود. ...
24 بهمن 1391

یازده ماهگی و سومین دندون ....

سلام شیرینک من عزیزم یازده ماهتم تموم شد اخرین ماه از اولین سال تولدت. چشم بهم زدیم و شما بزرگ شدی.عزیزم دیگه قدمهای بیشتری میتونی برداری و راه بری و دیگه اینکه سومین دندونتم داره درمیاد و برای همین شما تازگیها بداخلاقی میکنی میدونم عزیزم بخاطر دندونته وگرنه که خیلی آقایی قربونت برم . چکاپ 11 ماهگی وزن:10 کیلو و 100 گرم قد:76cm   بقیه عکسها در ادامه مطلب     ...
13 بهمن 1391

عکس

سلام  عسلمممم قربونت برم که علاوه بر اینکه میتونی وایسی چند قدم هم راه میری ولی بعدش میوفتی کم کم دیگه داری راه میوفتی همچنان هم همون دو تا دندون و داری ولی فکر کنم دندونای بالاییتم داره در میاد چون دوباره آب دهنت زیاد میره و همه چی و با حرص میکنی دهنت و میکشی به لثه هات.   بقیه عکسها در ادامه مطلب ا ین ماشین و خیلی دوست داری هر جا بتونی راه میبریش رو میز یا در یا دیوار ... تازگیها هم که هر جوری بخوابی بعدش این مدلی میشی کلا علاقه داری دمر بخوابی آخه این چه مدل خوابیدنه !!!!!! نه به اون موقع ها که هر کاری میکردم دست نمیزدی نه به حالا که با هر اهنگی شروع میکن...
21 دی 1391

دردونه من...

سلام عشقم قربونت برم که هر روز شیرینتر میشی و شیطونتر تازگیها هم که دست دسی و نانای یاد گرفتی (البته نسبتا دیر هم یاد گرفتی اخه نیست این کارا دخترونه اس شما خیلی علاقه نشون نمیدادی) اونم حالا به اصرار من که دلم نشکنه یه تکونی به خودت میدی که مثلا نانای میکنی منم که عاشق این اهنگم همش برات میزارم که نانای کنی چشمای بسته تو رو با بوسه بازش میکنم قلب شکسته تو رو خودم نوازش میکنم نه میزارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هر چی میخوای میرسی خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بدونی که میمیرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم جای تو گریه میکنم جای تو ...
12 دی 1391

ده ماهگی

سلام نفس مامان ده ماهتم تموم شد عزیزم روزا خیلی تند میگذره من تو این یه ماهه نتونستم برات بنویسم چون زیاد خونه نبودیم وقتی هم هستم شما نمیزاری من کاری بکنم ماشالله شیطونیاااا میگی همش با من بازی کن یا اینکه باید مواظبت باشم بلایی سر خودت نیاری که بازم با این همه مراقبت کار خودتو میکنیی میری در کشو ها رو باز میکنی بعد که میخوای ببندی دستت میمونه لای کشو و داد و گریه یا در کابینتا رو باز میکنی و هر چی توشه میخوای بریزی بیرون همه رو با بند بستم دیگه . یاد گرفتی میری لبه روروئکت وایمیسی دستاتم ول میکنی وشروع میکنی اواز خوندن   بعدم یه بار که این کارو میکردی تعادلت و از دست دادی و افتادی صورتتو زخمی کردی خدا رح...
4 دی 1391