صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

فرشته كوچك من

6 ماهگی صدرااااااا

سلام آقا کوچولو ٦ ماهتم تموم شد عزیزم دیگه داری واسه خودت مردی میشیاااا ولی خیلی زود گذشت.واکسن شش ماهگی هم زدی خداروشکر خیلی خوب بود و اذیت نشدی.چکاپ ٦ ماهگی هم همه چیز خوب بود وزن ٨٣٠٠ قد ٦٩ ماشالله به گل پسرم . اینم چند تا عکس از آقا صدرا... بقیه عکسها در ادامه مطلب قربون اون چشمات برم من که همیشه متعجبه ...
6 شهريور 1391

برگشت به كار

سلام پسرم بعد از 6 ماه دوباره برگشتم سر كار البته فعلا بصورت موقته عزيزم شما هم ميموني پيش ماماني(مامان من) قند عسلم خيلي دلم برات تنگ ميشه همش عكست رو نگاه ميكنم و زنگ ميزنم به ماماني حال تو ميپرسم. شركت هم بخاطر تولد پسر گلم براي من يه پيام تبريك گذاشتن كه برات ميزارم تا يادگاري بمونه.   قدم نو رسیده مبارک يكشنبه ,22 مرداد, 1391 بنام خدا   همکار گرامی، سرکار خانم نسرین علیان   قدم نو رسيده را به شما تبريك عرض نموده و صميمانه آرزومنديم كه صدرا کوچولو فرزندی سالم، صالح و خوش قدم برای شما باشد. ...
26 مرداد 1391

نشستن تو روروئک

سلام گل پسر مامان عزیزم هر روز که میگذره و بزرگتر میشی شیرین تر هم میشی الان تو پنج ماهی چند وقتیه دیگه میتونی کامل غلت بزنی کلی سر و صدا میکنی و آواز میخونی و خنده صدا دار میکنی و همه چیزم میخوای بگیری دستت و بکنی تو دهنت من و بابایی هم کلی با این کارات کیف میکنیم. چند روزی هم هست که میزارمت تو روروئک از بس که علاقه به نشستن داری .دستت میره رو این دکمه های موزیکال روروئک صداش در میاد تو هم کلی ذوق میکنی البته اولش تعجب میکنی و چشات گرد میشه بعد ذوق میکنی و میخندی ولی زیاد نمیزارمت چون خسته میشی و کمرت درد میگیره الان یکم زوده واسه نشستنت عزیزم.   عسل مامان کمتر از یه ماه دیگه باید برگردم سر کارم خیلی هم دوست ...
27 تير 1391

اولین سفر...

سلام جیگر طلای مامان عزیزم دیگه حسابی خوردنی شدی و داری شیطون میشی دیگه میتونی یه وقتایی چیزی دستت بگیری مثل پتو تو یا وقتی شیر میخوری لباس منو.یه وقتایی هم سعی میکنی غلت بزنی ولی کامل نمیتونی برگردی. اینم یه عکس از سعی تو برای غلت زدن   پسرم نیمه خرداد چند روزی تعطیل بود که ما با هم رفتیم به یه جای خوش آب و هوا (جاده شمال)که مامانی اینا اونجا خونه دارن.در واقع این اولین مسافرت تو بود البته اگه بشه اسمشو مسافرت گذاشت خیلی خوب بود و خوش گذشت همه بودن و ما هم یه آب و هوایی عوض کردیم .روزا هوا خیلی خوب بود و من هم شما رو میبردم تو طبیعت باهم یه گشتی میزدیم تو هم که عاشق بیرون و گردش رفتنی هیچی نمیگفتی فقط همه جارو...
17 خرداد 1391

همه چیز از همه جا ....

صدرای عزیزم سلام از آخرین باری که برات نوشتم بیشتر از ٣ ماه میگذره عزیزم منو ببخش که کوتاهی کردم ولی سعی میکنم از این به بعد بیشتر برات بنویسم حرف زیاده از لحظه ای که به دنیا اومدی تا الان که حسابی عسل شدی . پسرم لحظه تولد تو یکی از بهترین لحظات عمرم بود وقتی که صدای گریه تو شنیدم و همون لحظه اولین نفری بودم که تو رو دیدم ولی یک هفته اول تولدت از بدترین روزای زندگیم بود چون شما تو بیمارستان بودی و بخش NICU بستری بودی بخاطر مشکل تنفسی که تو لحظات اول واست پیش اومده بود ولی خداروشکر که بعد از یه هفته سالم و سلامت اومدی خونه از اون به بعد طعم مادر شدن و چشیدم. با ورود تو به زندگیمون چند تا اتفاق خوب هم افتاد که همگی از پا قدم خوب...
10 خرداد 1391