صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

فرشته كوچك من

پانزده ماهگی و هفتمین و هشتمین دندون

سلام دردونه من یه چند وقتی بود که دوباره غر غرو وجیغ جیغو شده بودی که دیدم بعله بعد از مدتی که خبری از دندون نبود دو تا همزمان داره در میاد.تعطیلات نیمه خرداد هم رفتیم پلور با خاله و دایی و عمه اینا که خیلی خوش گذشت هوا هم که عالی بود کلا از نیمه بهار و تابستون دیگه تعطیلات و اخر هفته ها اکثرا میریم پلور اونجا اونقدر خنکه که باید لباس گرم بپوشیم بعد که میایم تهران از گرما باید کولر بزنیم .   بقیه عکسها در ادامه مطلب اینم از اون وقتایی که یه کاری میکنی و خودت توش میمونی ...
19 خرداد 1392

یه روز تعطیل در پلور

سلام شیرینی زندگی من پنجشنبه و جمعه با مامانی اینا(مامان من) رفتیم خونشون تو پلور. هوا خیلی خوب بود و شما یه هوای حسابی خوردی و کلی هم بازی کردی.   بقیه عکسها در ادامه مطلب صدرا و نگین ای نجا خودمون دوتایی زدیم به دل طبیعت مجبورم خودم یه جوری  یه عکس دوتایی بگیرممممممم وقتی آقا صدرا از این عکس گرفتنای مامانش دیگه خسته میشه ...
4 خرداد 1392

چهارده ماهگی

سلام عشق مامان پسرم ببخشید که بازم با تاخیر نوشتم خداروشکر عروسی هم به خوبی برگزار شد و سرمون تقریبا خلوت شد .تو عروسی هم وقتی آهنگ گذاشتن اولین نفری که رفت وسط و رقصید شما بودی عزیزم.شما همچنان 6تا دندون داری .اکثرا هم از غذاهای خودمون میخوری یعنی دیگه تقریبا همه چی میخوری.خیلی هم دوست داری خودت غذا بخوری که البته نتیجه اش هم معلومه چی میشه دیگه.....   بقیه عکسهادر ادامه مطلب ب را ی عروسی بابایی بردت آرایشگاه وموهاتو کوتاه کرد شما هم خیلی اقا نشسته بودی و هییچی هم نگفته بودی.   ...
24 ارديبهشت 1392

یه روز خوب..

سلام عسلممممم پنجشنبه گذشته 19/2/92 با دوستای نی نی سایتی و بچه های نازشون رفتیم پارک بانوان.خیلی خوب بود و خوش گذشت با شما وروجکا البته بیشتر وقت ما دنبال شماها بودیم دیگه فرصت نمیکردیم خودمون بشینیم پیش هم و با هم دو کلمه حرف بزنیم ولی بازم خیلی خوب بود جای همه کسایی که نبودن هم خالی بود.   از راست به چپ:طاها.رادین.صدرا.باران.برنا.اوا   بقیه عکسها در ادامه مطلب ...
22 ارديبهشت 1392

سیزده ماهگی

سلام پسر قشنگم ببخشید که این چند وقت کم مینویسم اخه عروسی خاله ناهید در پیشه و یکم شلوغم.شما الان دیگه معنی خیلی از کلمات و میفهمی و خیلی چیزا رو میشناسی مثلا میگم برو فلان چیز و بیار چه اسباب بازی چه وسایل خونه و... میری میاری میگم موهاتو شونه کن میری شونه میاری و میکشی به سرت و خیلی کارهای دیگه تازه خیلی هم به من کمک میکنی تو جابه جایی وسایل و سفره چیدن و جمع کردن قربونت برم .یه کار دیگه هم که یاد گرفتی اینه که اگه قدت به چیزی که میخوای نرسه هر چی بتونی میزاری زیر پات و میری روش تا بتونی اونی که میخوای بر داری من دیگه نمیدونم باید یه سری وسایل و کجا بزارم از دست شماااااااااااااااااا. چکاب سیزده ماهگی هم با تاخیر انجام دادیم ...
2 ارديبهشت 1392

اولین سفر در سال جدید

سلام نفس مامان چ ند روز اخر تعطیلات رو رفتیم شمال.ماشالله یه جا نمیومونی همش در حال راه رفتن و شیطونی هستی.خداروشکر که تو ماشین میخوابی وگرنه نمیشه کنترلت کرد مادر.   بقیه عکسها در ادامه مطلب چند وقتی بود عکس فرمونی نذاشته بودم   ...
17 فروردين 1392

سال 1392

سلام عشق مامان سال 92 هم رسید پارسال همچین روزایی شما یه ماهت بود خیلی کوچولو بودی. سال 91 خیلی زود گذشت واقعا اصلا نفهمیدم چجوری تموم شد وجود تو خیلی ما رو سرگرم کرده بود.عید امسال با تو خیلی شیرینتر شده.لحظه تحویل سال خونه مامانی (مامان من) با خاله و دایی بودیم.ناهارم یه سبزی پلو ماهی خوشمزه خوردیم.شب هم رفتیم خونه اون یکی مامانی (مامان بابا) یه پلو ماهی هم اونجا خوردیم.         بقیه عکسها در ادامه مطلب نوید و نگین و صدرا طبق معمول یه جا ثابت نمیمونی واسه عکس گرفتن ایشالله امسال سال خوبی باشه سال سلامتی باشه و بهترین تقدیر ها برامون رقم بخوره. ...
6 فروردين 1392

تولد دسته جمعی...

سلام عسلمممم پن ج شنبه 17 اسفند یه روز خوب و به یادموندنی بود برامون عزیزم از چند ماه قبل با دوستان نی نی سایتی برنامه گذاشته بودیم که یه تولد دسته جمعی برای بچه های اسفند بگیریم که خداروشکر این کار انجام شد. برای اولین بار مامانای اسفندی با بچه هاشون همدیگرو میدیدن همه ما از اول دوران بارداری با هم بودیم تا الان که بچه هامون یک ساله شدن خیلی جالب بود جمع شدن این همه بچه ای که همه تو یه ماه متولد شدن . همه بچه ها خیلی ناز شده بودن هر کی یه کاری میکرد یکی راه میرفت یکی گریه میکرد یکی میرقصید .....نمیشد همتونم با هم جمع کرد یه عکس درست ازتون گرفت اخه.ولی در کل به من که خیلی خوش گذشت به شما هم حتما خوش گذشته چون با دوستای ...
22 اسفند 1391