صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

فرشته كوچك من

اولین سفر خانوادگی ما

سلام سلام به پسر طلام عزیزم چند روز پیش(اول آبان) رفتیم شمال البته این دومین سفر شما به شمال بود ولی فرقش با اون دفعه این بود که سه نفری رفتیم و این اولین مسافرت خانواده سه نفره ما بود کلی هم بهمون خوش گذشت همه چیز هم خوب بود هوا عالی جاده خالی ... بقیه عکسها در ادامه مطلب  تو درست کردن ناهار هم به بابایی کمک کردی همین که میشستیم تو ماشین شما میخوابیدی البته بابایی هم رو  صندلی عقب یه جای خواب خوب واسه شما درست کرده بود وقتی هم غر غر میکردی تا میذاشتیمت پشت فرمون نیشت باز میشد و ذوق میکردی کلا این عکسای فرمونی شما شده پست ثابت عکسای وبلاگت خدایا شکرت برای وجود...
4 آبان 1391

عکس

سلام نفس مامان پسر گلم دیگه وروجک شدی قشنگ چهار دست و پا میری و دستتو به هر جا بتونی (آدم یا مبل یا میز یا دیوار ...)میگیری و بلند میشی یه قدمم برمیداری ولی میوفتی از همه چیز و همه جا میخوای بری بالا فکر کنم کوه نورد یا صخره نورد بشی.ماشالله فعالم هستی همش باید چشمم بهت باشه چند تا دست گلم به اب دادی و خودت و زخمی کردی بخاطر این شیطونیات خدا رحم کنه به ما تا تو بزرگ بشی وروجک.   بقیه عکسها در ادامه مطلب عاشق نگاهاتم جیگرم تازگیها هم که همش دوست داری  بلند شی وایسی وباز هم عشق فرمون ...   ...
23 مهر 1391

7 ماهگی صدراااا

سلام عشق مامان هفت ماهتم تموم شد عزیزم چقدر روزا تند تند میگذره و شما زود بزرگ میشی دیگه خیلی کارا میتونی بکنی میتونی بشینی تندتند سینه خیز بری چهار دست و پا هم میری ولی نه خیلی سریع از دندون هم که فعلا خبری نیست. عشق فرمون و ماشینی قربون خنده ات برم بقیه عکسها در ادامه مطلب ...
5 مهر 1391

سفر نامه 2

سلام زندگی مامان چند روز آخر شهریور یه فرصتی پیش اومد که بریم سفر و شما دومین سفر رو تجربه کردی و با هم رفتیم شمال برای اولین بار رفتی دریا و جنگل خیلی خوش گذشت و خداروشکر هوا هم خوب بود . اینم چند تا از عکسای شما در سفر...   بقیه عکسها در ادامه مطلب     اینجا تو راه رفتنه که ناهار خوردیم ...
5 مهر 1391

خداحافظي با كار...

صدرا جان امروز اخرين روز كاري من بعد از 7 سال است از اين به بعد ديگه تو خونه در خدمت پسر گلم هستم تا لحظه لحظه بزرگ شدنتو در كنارت باشم. ماماني كار كردن و خيلي دوست داره به كارشم خيلي علاقه داره ولي الان مهمترين فكر و دغدغه من تويي الان كه شما خيلي كوچولويي و به حضور من بيشتر نياز داري عزيزم. صدرا جونم ماماني عاشقته كار كه چيزي نيست به خاطر تو از همه چيزش ميگذره. شركت و همكارا محبت كردن واسه من يه پيام تقدير و تشكر گذاشتن كه ميزارم بمونه يادگاري .   تقدیر و تشکر دوشنبه ,20 شهريور, 1391       بنام خدا   بدین وسیله از زحمات و همکاری مستمر سرکار خانم نسرین علیان به دلیل حضور...
20 شهريور 1391

6 ماهگی صدرااااااا

سلام آقا کوچولو ٦ ماهتم تموم شد عزیزم دیگه داری واسه خودت مردی میشیاااا ولی خیلی زود گذشت.واکسن شش ماهگی هم زدی خداروشکر خیلی خوب بود و اذیت نشدی.چکاپ ٦ ماهگی هم همه چیز خوب بود وزن ٨٣٠٠ قد ٦٩ ماشالله به گل پسرم . اینم چند تا عکس از آقا صدرا... بقیه عکسها در ادامه مطلب قربون اون چشمات برم من که همیشه متعجبه ...
6 شهريور 1391

برگشت به كار

سلام پسرم بعد از 6 ماه دوباره برگشتم سر كار البته فعلا بصورت موقته عزيزم شما هم ميموني پيش ماماني(مامان من) قند عسلم خيلي دلم برات تنگ ميشه همش عكست رو نگاه ميكنم و زنگ ميزنم به ماماني حال تو ميپرسم. شركت هم بخاطر تولد پسر گلم براي من يه پيام تبريك گذاشتن كه برات ميزارم تا يادگاري بمونه.   قدم نو رسیده مبارک يكشنبه ,22 مرداد, 1391 بنام خدا   همکار گرامی، سرکار خانم نسرین علیان   قدم نو رسيده را به شما تبريك عرض نموده و صميمانه آرزومنديم كه صدرا کوچولو فرزندی سالم، صالح و خوش قدم برای شما باشد. ...
26 مرداد 1391

نشستن تو روروئک

سلام گل پسر مامان عزیزم هر روز که میگذره و بزرگتر میشی شیرین تر هم میشی الان تو پنج ماهی چند وقتیه دیگه میتونی کامل غلت بزنی کلی سر و صدا میکنی و آواز میخونی و خنده صدا دار میکنی و همه چیزم میخوای بگیری دستت و بکنی تو دهنت من و بابایی هم کلی با این کارات کیف میکنیم. چند روزی هم هست که میزارمت تو روروئک از بس که علاقه به نشستن داری .دستت میره رو این دکمه های موزیکال روروئک صداش در میاد تو هم کلی ذوق میکنی البته اولش تعجب میکنی و چشات گرد میشه بعد ذوق میکنی و میخندی ولی زیاد نمیزارمت چون خسته میشی و کمرت درد میگیره الان یکم زوده واسه نشستنت عزیزم.   عسل مامان کمتر از یه ماه دیگه باید برگردم سر کارم خیلی هم دوست ...
27 تير 1391

اولین سفر...

سلام جیگر طلای مامان عزیزم دیگه حسابی خوردنی شدی و داری شیطون میشی دیگه میتونی یه وقتایی چیزی دستت بگیری مثل پتو تو یا وقتی شیر میخوری لباس منو.یه وقتایی هم سعی میکنی غلت بزنی ولی کامل نمیتونی برگردی. اینم یه عکس از سعی تو برای غلت زدن   پسرم نیمه خرداد چند روزی تعطیل بود که ما با هم رفتیم به یه جای خوش آب و هوا (جاده شمال)که مامانی اینا اونجا خونه دارن.در واقع این اولین مسافرت تو بود البته اگه بشه اسمشو مسافرت گذاشت خیلی خوب بود و خوش گذشت همه بودن و ما هم یه آب و هوایی عوض کردیم .روزا هوا خیلی خوب بود و من هم شما رو میبردم تو طبیعت باهم یه گشتی میزدیم تو هم که عاشق بیرون و گردش رفتنی هیچی نمیگفتی فقط همه جارو...
17 خرداد 1391

همه چیز از همه جا ....

صدرای عزیزم سلام از آخرین باری که برات نوشتم بیشتر از ٣ ماه میگذره عزیزم منو ببخش که کوتاهی کردم ولی سعی میکنم از این به بعد بیشتر برات بنویسم حرف زیاده از لحظه ای که به دنیا اومدی تا الان که حسابی عسل شدی . پسرم لحظه تولد تو یکی از بهترین لحظات عمرم بود وقتی که صدای گریه تو شنیدم و همون لحظه اولین نفری بودم که تو رو دیدم ولی یک هفته اول تولدت از بدترین روزای زندگیم بود چون شما تو بیمارستان بودی و بخش NICU بستری بودی بخاطر مشکل تنفسی که تو لحظات اول واست پیش اومده بود ولی خداروشکر که بعد از یه هفته سالم و سلامت اومدی خونه از اون به بعد طعم مادر شدن و چشیدم. با ورود تو به زندگیمون چند تا اتفاق خوب هم افتاد که همگی از پا قدم خوب...
10 خرداد 1391